به ادامۀ گذشته، قسمت پنجاه و پنجم، مؤرخ: 5 جون 2018

فقیرمحمد ودان

مروری بـر یادداشتهای عبدالـوکیل سـابق عضو هیئت اجـرائیه

شورای سراسری حزب وطن و وزیر خارجۀ ج. ا تحت عنوان:

از پـادشـاهی مطلقـه الـی سقوط

جمهوری دموکراتیک افغانستان

قسمت پنجاه و پنجم

هـ ـ تامین ارتباط عبدالوکیل با احمدشاه مسعود بمثابه

سازمانده توظیف شدۀ فعالِ عملیات بعدی انتقال قدرت

پروژۀ احمدشاه مسعود برای استخبارات نظامی اتحادشوروی و جلب همکاری او در جریان سال 1363، عمدتاً توسط میرداد پنجشیری و جان محمد آغاز گردید. زادگاه این دوتن از اعضای ح. د. خ. ا و کارمندان وزارت زراعت، پنجشیر بود و از این نگاه نه تنها با غلام دستگیر پنجشیری روابط  و علایق نزدیک شخصی داشتند؛ بلکه از لحاظ سیاسی نیز در حلقۀ علاقمندان او محسوب می گردیدند. بعداً در انکشاف این پروژه و تعمیق روابط مسعود با شوروی ها عبدالحمید محتاط (لازم است تصریح گردد که احمدشاه مسعود وقتی از آن عده اعضای هیئت اجرائیه حزب وطن نام می برد که با او ارتباط داشتند، عبدالحمید محتاط را «کلان شان» میخواند) نقش ایفأ نمود، در حالیکه روابط نجم الدین کاویانی و فرید احمد مزدک با احمد شاه مسعود، می باید بر بنیاد طرحی تامین گردیده باشد که مطابق به ادعای عنایت الله سادات، مقامات اتحاد شوروی به برخی از اعضای رهبری ح. د. خ. ا توصیه نموده بود تا با تنظیم های جهادی، بر بنیاد تعلقات تباری ارتباط خویش را تامین نمایند. به همین ملحوظ است که احمدشاه مسعود بعداً ادعا نمود که در بیروی سیاسی ح. د. خ. ا مخبرهایی داشته است. در حالیکه فرید احمد مزدک با توجه به این ادعای احمدشاه مسعود، طی مصاحبه ای با فیاض بهرمان نجیمی گردانندۀ سایت انترنتی «دیدگاه»، عکس آن را با افادۀ ظریفی؛ چنین صحه میگذارد:«چندی پیش صحبتی پخش شد و مسعود در آن از نزدیکی و همکاری مزدک، کاویانی و وکیل باخود یاد کرده بود. در آن زمان من پُست معاون رئیس حزب را داشتم، فرماندهان جهادی پس از کودتای تڼی و حوادث شمال، بیشتر با من و همکاران دیگر تماس می گرفتند. چطور ممکن بود که من برای یک فرمانده محلی کار می کردم. چرا این موضوع بر عکس مطرح نشود.» (برگرفته از: مصاحبۀ فرید احمد مزدک با فیاض بهرمان نجیمی، نشر شده در سایت انترنتی دیدگاه تحت عنوان«دادخواهی، دموکراسی و آزادی ـ جنبش نه حزب، پاسخ به دو پرسش»، تاریخ نشر 5 جولای 2016، تکیه از: ف. ودان)

نقل قول فوق فرید احمد مزدک، باحفظ دعوا روی این مسئله که چی کسی به دیگری «کار» می کرد، افزون بر آنکه بر حقیقت «تماس»، میان آن دو تن «پس از کودتای تڼی و حوادث شمال» صحت میگذارد؛ بلکه واقعیت دیگری را نیز برملا می سازد که «کار» برای نفی ح. د. خ. ا و بعداً نفی حزب وطن «پس از کودتای تڼی» ـ که در حقیقت اقدام سازمانداده شدۀ مشترک«کی. جی. بی» و «آی. اس. آی» بخاطر تضعیف مواضع «جنوب» در حاکمیت دولتی محسوب می گردید ـ آغاز و بدین ملحوظ «فرماندهان جهادی» استقامت داده می شدند «بیشتر با من [(فرید احمد مزدک)] و همکاران دیگر [(عبدالحمید محتاط و نجم الدین کاویانی)]تماس می گرفتند». نتیجۀ همین تماسها بود که بغاوت و ایتلاف شمال تدارک دیده شد و وارد عرصۀ عمل گردید.

طی پروسۀ فوق الذکر تصریح شده بوسیلۀ فرید احمد مزدک و «همکاران دیگر» او بود که توافق روی پیش کشیدن احمدشاه مسعود بمثابه چهرۀ شاخص در پروژۀ هنوز افشأ نشدۀ انتقال قدرت به «حکومت انتقالی اسلامی»، حاصل و بعد از صدور «اعلامیۀ مشترک رهبری اتحادشوروی، روسیۀ فدراتیف و هیئت تنطیم های جهادی»، ضرورت نقش عبدالوکیل درین پروژه و جهت سازماندهی انتقال قدرت به «حکومت انتقالی اسلامی» مطرح و در نتیجه روابط میان عبدالوکیل و احمدشاه مسعود برقرار ساخته شد.

درست در چنین موقع است که عبدالوکیل بدون اعتراف به نام بردن از کارمندان سفارت شوروی و اصل مسئله؛ درین زمینه چنین مینویسد:«در اواخر عقرب 1370 [دقیقاً در روزهای اول بعد از صدور اعلامیۀ مشترک شوروی، روسیه و هیئت مجاهدین ـ ف. ودان] روزی عبدالحمید محتاط معاون رئیس جمهور برایم گفت که احمدشاه مسعود آرزوی ملاقات مرا دارد، آیا آماده هستم با وی ملاقات نمایم؟. گفتم ملاقات و تماس با مخالفین پالیسی جاری رهبری حزب و دولت می باشد و بسیار خوب می شود که با وی ملاقات صورت گیرد.» (عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه 880)

اگرچه عبدالوکیل با صحنه سازی ها و توجیهات عامیانه پیرامون دعوت فوق الذکر از جانب محتاط می پردازد؛ اما حقایق، شواهد و نشانه ها مؤید آن اند که عبدالوکیل می باید نخست با احمدشاه مسعود رو در رو ملاقات و روی دو مسئله «پلان صلح ملل متحد» و «زعامت آیندۀ دولت» بحث نموده، بعداً طی پروسۀ سازماندهی و کار عملی با «دوکتورعبدالرحمن معاون احمد شاه مسعود» ارتباط داشته باشد. چنانچه عبدالوکیل در توضیحات خود پیرامون مسئله مورد بحث، به نامۀ دوکتور عبدالرحمن و درج دو سوال پیرامون مسایل دوگانۀ فوق درین نامه، اشاره مینماید. در عین حال روابط محمود بریالی نیز با دکتور عبدالرحمن از طریق برادر او تامین گردیده بود. دوکتور نجیب الله با توجه به شناخت از روابط و علایق عبدالوکیل و همچنان تصور روشن از انکشافات اخیرِ بعد از «اعلامیۀ مشترک رهبری اتحادشوروی، فدراتیف روسیه و تنظیم های جهادی»، با وجود پافشاری عبدالوکیل، بصورت غیر مستقیم مانع ملاقات عبدالوکیل با احمد شاه مسعود گردیده و بطور پوشیده به عبدالوکیل تفهیم مینماید که:«این دوکتور عبدالرحمن را می شناسی؟. برادرش حزبیست و با محمود بریالی ارتباط دارد. ... چرا خودت را انتخاب کرده است که با وی ملاقات کنی؟ چرا وزیر امنیت دولتی و دیگر رفقا را انتخاب نکرده؟.»(عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحات 881 و 882).

اگرچه عبدالوکیل بنابر ممانعت دوکتور نجیب الله نتوانست با احمدشاه مسعود بطور مستقیم و رو در رو ملاقات نماید، ولی ارتباط او ـ به گفتۀ خودش ـ از طریق «جوان خوش قیافه یی با ریش تراشیده و دریشی» و همچنان «جوان مؤدب و هوشیار» بنام «قیوم اکرمی»، با دوکتور عبدالرحمن آغاز و ادامه یافت. قیوم اکرمی همان شخصی بود که توسط عبدالحمید محتاط به عبدالوکیل معرفی و نخستین بار نامۀ دوکتور عبدالرحمن را به او تسلیم داده بود. این ارتباط نمیتوانست مخفی بماند، به همین ملحوظ است که عبدالوکیل اگرچه با توجیهات و صحنه سازی مختص به خود، اعتراف مینماید که دوکتور نجیب الله او را «با ناراحتی»؛ در مورد این ارتباط؛ چنین مورد عتاب قرار داده بود:«رفیق وکیل، وظیفۀ خودت به موضوعات داخلی و مذاکرات با مجاهدین ربطی ندارد. وظیفۀ خودت کار در عرصۀ سیاست خارجی کشور است. لطفاً ارتباطت را با آقای اکرمی قطع کن!» (عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه 883)

آیا عبدالوکیل به هدایت رئیس جمهور ارتباط خویش را قطع کرد؟. همه شواهد مبتنی بر نقش عبدالوکیل در سقوط حاکمیت جمهوری افغانستان بمثابه سخنگوی دولتی «ستون پنجم»، حضور علنی دوکتور عبدالرحمن معاون احمدشاه مسعود در اولین لحظات بعد از سقوط در کنار عبدالوکیل و محمود بریالی و سازماندهی مشترک آنان ـ که ویدو کست های متعدد نشر شده، اسناد انکار ناپذیر آن است ـ همچنان ملاقات های مؤرخ 29 حمل و دوم ثور 1371 عبدالوکیل که دو روز بعد از رفع «مانع» نجیب الله، در وضعیت جدید و تحت پوششِ بهانۀ دیگری سازماندهی و در حقیقت طی این ملاقات ها تشریک مساعی میان ایتلاف شمال و «ستون پنجم» را جهت انتقال قدرت به حکومت انتقالی اسلامی انتظام بخشیدند، خود مؤید تداوم ارتباط آنان محسوب می گردند، بخصوص که گفته می شود دوکتور عبدالرحمن قبل از تکمیل کودتای خزندۀ نظامی و نفی نجیب الله از قدرت، بطور مخفی به کابل انتقال داده شده بود.

افزون بر آن در بستر تداوم تعمیل سیاست های افغانی مسکو مبنی بر انتقال قدرت به «حکومت انتقالی اسلامی» و تخریب طرح صلح پنج فقره ای سرمنشی سازمان ملل است که همه افراد دخیل افغانی («مجاهد» و «کمونیست»)، «برادر» همدیگر می شوند: ببرک کارمل دیگر آن تعبیر را از تخلص خویش (کارمل)، بخاطر انجام وظایف بعدی، آگاهانه و پلان شده بدور می اندازد که خویش را «کمونیست» پرهیجان، «انترناسیونالست» پرشور، «ریالست» مؤمن، «مارکسیت» آگاه و «لیننیست» عملگرا و سازمانده میخواند. همچنان سلطانعلی کشتمند دیگر نه آن انترناسیونالیست بود، نه آن ماتریالیست متبارز و نه آن مروج پیگیر اقتصاد مارکسیستی؛ بلکه این او بود که از طریق بی. بی. سی ابلاغ نمود که:«هزاره بودم و هزاره هستم، من شیعه بودم و شیعه هستم» و نزدیکی فکری ـ سیاسی خود و علایق خود را با «حزب وحدت اسلامی» رسانه ای ساخت. سلیمان لایق دیگر نه آن «معلم» و «رهنما» بود و نه آن «پشتون گرای چپ» و سیدمحمد گلابزوی که «سیاست مصالحۀ ملی» را ضعف دانسته و میخواست با «اشرار» به «زبان زور» سخن بگوید، طی یک  ملاقات مخفی در اتاقی واقع در منزل چهارم هوتل «اکتیابرسکایا» در مسکو و حین سفر هیئت مجاهدین، برابر برهان الدین ربانی، توأم با «تیارسی» و ادای «سلام عسکری»، تعهد می سپارد که «من یک عسکر هستم و تابع امر شما هستم» (رک: فضل الرحمن فاضل و فیض الرحمن وثیق، مجاهدین در مسکو ـ مذاکرات با روسها، پاورقی صفحات 91 و 92)؛ همچنان عبدالوکیل، مزدک و کاویانی غسل تعمید گرفتند وهمرکاب عبدالحمید محتاط، محبوب الله کوشانی و بشیر بغلانی به سوی سراشیب «ستم ملی» پافشردند. انجنیر نسیم مهدی امیر حزب اسلامی گلبدین حکمتیار در ولایت جوزجان که اینک سر از گریبان عبدالرشید دوستم بیرون نموده بود، به مدافع ببرک کارمل مبدل می شود(رک:گلبدین حکمتیار، پتی توطئی بربندی خیری، صفحه 85) و ببرک کارمل که زمانی خود را در اسناد حزبی «پشتون» نوشته بود و به گفتۀ سترجنرال محمد نبی عظیمی:«برای این منظور سیاسی[(«توسعۀ پایه های حاکمیت خویش»)] حتی تا سطح خویشاوندی با قبایل آزاد پیش» پیش رفته بود.(رک:ستر جنرال محمد نبی عظیمی،اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان،صفحه 272) ناگهان همه به مدافعین حقوق اقلیت های تباری تبدیل و از موضع پرچمی «ستم طبقاتی»، به موضع «ستم ملی» میلغزند. برهان الدین ربانی، احمدشاه مسعود، عبدالعلی مزاری، آزاد بیک، جنرال دوستم، جنرال مؤمن، جنرال حسام الدین حقبین و جنرال نورالحق علومی به دور یک خوان نعمتِ تدارک دیده شده توسط «پطرودالر چهار ملیاردی سعودی» جمع شده و «برادر» همدیگر و یا به تعبیر جدیدِ عضو معروف «شورای نظار»؛ امرالله صالح ـ حین معرفی چاپ دوم کتاب مورد بحث عبدالوکیل ـ «مجاهد ـ کمونیست» می شوند. دوکتور نجیب الله دفعتاً، یک شبه و برخلاف واقعیت «یک نفر پشتون متعصب» و «شوونیست» خوانده می شود و بغاوت با این استدلال آغاز می شود که:«ما هیچ وقت تسلیم نجیب و فاشیزم پشتونها نمی شویم»(ستر جنرال محمد نبی عظیمی، اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان، از زبان جنرال مؤمن، صفحه 520) و سلیمان لایق، برادران علومی و ده ها کادر پشتون تبار ملکی و نظامی معلوم الحال حزبی باز هم و این بار «به مشورۀ رفقای سفارت روسیه»، به آن نه تنها کف میزنند؛ بلکه خود در صف اول تخریب حزب و دولت تحت رهبری احمدشاه مسعود و جنرال دوستم «شمشیر» میزنند. زیرا به تمام شبکه های دست اندرکار بغاوت شمال، تبلغ و تروج تیزس های فوق الذکر تبلیغاتی هدایت داده شده و بغاوت با این شعارها آغاز گردیده بود.

این همه بخاطر آن بود که به گفتۀ دپلومات آگاه آن وقت کشور، میر عنایت الله سادات:«شوروی ها بادرنظرداشت اهمیت مرزهای جنوبی شان مبتنی بر تماسهای قبلی قوای شان با قومندان جمعیت اسلامی احمدشاه مسعود، هیئت دولت مجاهدین به رهبری برهان الدین ربانی را از 11 الی 15 نوامبر 1991 در مسکو استقبال کردند ... انکشافات بعدی دال بر آنست که روس ها به نفع جمعیت اسلامی در ولایات هم مرز با اتحادشوروی سابق مانند تخار، بدخشان و هرات اهمیت زیاد قایل بودند، بناءً طرح ملل متحد مبنی بر تشکیل یک دولت با پایه های وسیع را چشم پوشی نموده و صراحتاً به برهان الدین ربانی از تمایل شان در مورد تشکیل یک دولت «اسلامی» در کابل ابراز نظر کردند.»(میر عنایت الله سادات، افغانستان سرزمین حماسه و فاجعه، صفحات 212 و 213).

باتذکر اسمای فوق الذکر افغانی و حامیان خارجی آنان، ممکن این سوال و دلایل مرتبط به آن، در اذهان خوانندگان عزیز این سلسله خطور نماید که:

آیا تحقق سناریوی توافق شده مبنی بر انتقال قدرت به «حکوکت انتقالی اسلامی افغانستان»، به دلایل ذیل به نفع صلح و ثبات در افغانستان نبود؟. زیرا:

ـ از یک طرف، کشورهای همچون اتحادشوروی، ایالات متحدۀ امریکا، پاکستان، ایران و عربستان سعودی بمثابه قدرت های عمدۀ دخیل خارجی در وضعیت افغانستان، طراح این سناریو بودند و در تطبیق آن تشریک مساعی داشتند.  

ـ از طرف دیگر، چهره های شاخصِ همچو ببرک کارمل، سلطان علی کشتمند، سلیمان لایق، سیدمحمد گلابزوی، نجم الدین کاویانی، فرید احمد مزدک، عبدالوکیل، سیداکرام پیگیر، عبدالحمید محتاط و محبوب الله کوشانی با اتکأ برپایه های نظامی نیرومندی همچو ستر جنرال محمد نبی عظیمی معاون اول وزارت دفاع و قومندان عمومی گارنیزیون کابل، سترجنرال آصف دلاور لوی درستیز قوای مسلح افغانستان، ډګر جنرال عبدالفتاح قومندان عمومی هوایی و مدافعأ هوایی، ډگرجنرال عبدالرشید دوستم، ډگرجنرال سید اعظم سعید قومندان عمومی گارد ملی، ډگرجنرال دریا زرمتی قومندان عمومی قطعات اپراتیفی وزارت داخله، قوت های نظامی تحت فرمان سیدمنصور نادری، ډگرجنرال یارمحمد معاون اول وزارت امنیت دولتی، جنرال های چون برادران علومی (عبدالحق و نورالحق) و غیره و همچنان تنظیم های جهادی همچون جمعیت اسلامی، حزب اسلامی (با توجه به آشتی دادن گلبدین و مسعود توسط آی. اس. آی و صدور اعلامیۀ مشترک حزب اسلامی و جمعیت اسلامی درین زمینه حین سفر مسعود به پاکستان) و حزب وحدت اسلامی نیز حاضر گردیده بودند تا در زمینه و با همدیگر تشریک مساعی نمایند.

در جواب به سوال و دلایل فوق باید تصریح نمود که:

اگر نیروهای فوق الذکر خارجی (که مرجع امر و نهی طرف های متعدد فوق الذکر داخلی بودند) و داخلی (که مامور اجرای هدایات دول خارجی بوده و مبتنی بر منافع آنان عمل مینمودند و شامل هردو جانب؛ اعم از دولت و تنظیم های جهادی، حاوی ترکیب از گروهای مختلف سیاسی ـ نظامی،  تباری و مذهبی افغانستان بودند)، در تعهدات خویش با همدیگر صادق می بودند و علی الرغم توافق روی یک سناریو واحد، هر کدام آجندای جداگانه و در تقابل و ضدیت با همدیگر را نمیداشتند، میتوانستند صلح و ثبات در افغانستان را تامین نمایند و به خیر و صلاح افغانستان تمام شوند؛ که نشدند و از همان آغاز نیز مشخص بود که این سناریو به خیر و صلاح افغانستان نیست و نمیتواند صلح و ثبات را به ارمغان آورد. زیرا از اهداف، شیوۀ عملکرد و شعارهای مورد توجه کشورهای دخیل فوق الذکر و ساختارهای استخباراتی شان (مثلاً دامن زدن به اختلافات تباری که در عقب آن نیات تجزیه طلبانه نهفته بود و است) معلوم بود که آنان برای یک مقطع کوچک زمانی و بخاطر دست یافتن به یک هدف مشخص باهم توافق نموده بودند و این هدف همان ساقط نمودن نظام دولتی جمهوری افغانستان و حذف حزب وطن (بدون استثناء و تمایز جناح ها و فرکسیون های متعدد درونی آن) از وضعیت سیاسی کشور بود. افرادی که در رهبری حزب وطن بمثابه «ستون پنجم» روسیه عمل نمودند، این دیدگاه دستگاه دپلوماتیک و استخباراتی آن کشور را بخوبی میدانستند. عبدالوکیل خود اعتراف مینماید که ژاکوبی سکرتر جنرال وزارت خارجۀ سویس طی ملاقات خویش به تاریخ اول جنوری 1992 (11 جدی 1370) به وی گفته بود که:[«زمانیکه من در مسکو بودم صحبت هایی با پانکین وزیر خارجۀ شوروی داشتم. موصوف برایم گفت که:«هیچگونه راه حل ممکن نخواهد بود در صورتیکه نجیب الله در آن شرکت داده شود. نه تنها نجیب الله؛ بلکه حزب وطن در مجموع». ... من در رابطه با این موضعگیری آنان سوال نمودم که سرنوشت اعضای حزب وطن چه می شود؟. وی گفت:«آنها در حکومت موجود اند و خواهند بود؛ اما نه به صفت اعضای حزب وطن.»] (عبدالوکیل، همانجا، جلد دوم، صفحه 728). همه میدانیم که پانکین در این گفتۀ خود که «آنها در حکومت موجود اند و خواهند بود»، اعضای «ستون پنجم» شان در حزب وطن را در نظر داشت، عبدالوکیل و دیگران فکر می کردند که با سرمشق قرار دادن برخورد یلسین با حزب کمونیست اتحاد شوروی و قربانی نمودن حزب وطن، تدوام حضور فردی شان را در حکومت های آینده تأمین و تثبیت مینمایند؛ ولی بعداً دیده شد، باوجودیکه پانکین از اولین مهمانان عالیقدر«حکومت انتقالی اسلامی» مورد نظر شان بعد از 8 ثور 1371 بود، نتوانست حتی حضور افراد شاخص «ستون پنجم» شان را نیز درین حکومت تامین نماید.

 به هر صورت واقعیت این بود که بعد از دستیابی به سقوط دولت جمهوری افغانستان، اضمحلال تمام نهادهای دولتی و بخصوص انحلال قوای مسلح جمهوری افغانستان و نفی حزب وطن از وضعیت سیاسی کشور، هریک از دول دخیل (روسیه، امریکا، پاکستان، ایران و سعودی) اهداف و منافع دور نمایی و بلند مدت خویش را داشتند و برای دستیابی به این اهداف نیز صرف به افزار و امکانات افغانی ـ نظامی شان فکر می نمودند که در دسترس خویش داشتند. همچنان وحدت عمل و همکاری نیروهای داخلی (افزار و امکانات افغانی ـ نظامی کشورهای دخیل: تنظیم های مورد نظر جهادی و «ستون پنجم» آنان در ساختارهای دولتی و حزبی نظام جمهوری افغانستان) نیز بخاطری مؤقت و صرف تا سقوط دولت جمهوری افغانستان و نفی حزب وطن از وضعیت سیاسی کشور بود که با پشت پا زدن به اهداف و منافع ملی، مامور اجرای دساتیر سازمانهای استخباراتی کشورهای مرتبط بودند و بعد از تامین هدف متذکره هریک در خطوط جداگانۀ اهداف و منافع دورنمایی متضاد این کشورها عمل مینمودند، که عمل نمودند و بدین طریق بازهم مانند گذشته بمثابه افزار تداوم موج دیگری از جنگ، مورد استفاده قرار می گرفتند که قرار گرفتند. اما درین میان، این نیروهای سیاسی و نظامی «ستون پنجم» در حاکمیت جمهوری افغانستان و در حزب وطن بودند که با ساقط نمودن نظام جمهوری افغانستان و حذف حزب وطن از وضعیت سیاسی، خود نیز ساقط و به مهره های سوخته یی مبدل می گردیدند که زود و یا دیر مبدل گردیدند و این گفتۀ دوکتور نجیب الله را مصداق بخشیدند که زمانی به آنان چنین خطاب نموده بود:«اگر منظور تان اشتراک در قدرت باشد بگذارید در چارچوپ عملیۀ صلح ملل متحد، بر مبنی مصالحۀ ملی این کار صورت بگیرد، در غیر آن این اقدامات و تلاشهای شما در حقیقت موجب کنار رفتن کامل شما از قدرت خواهد شد و شما وظیفۀ چوب گوگرد را خواهید داشت که میتواند خرمن بزرگی را به آتش بکشد ولی خودش هم بسوزد.»

به ملحوظ تحلیل و استنتاج از اهداف افغانی کشورهای فوق الذکر دخیل در اوضاع افغانستان بود که طرح صلح پنج فقره ای سرمنشی سازمان ملل، بر عدم مداخله کشورهای خارجی پافشاری و بر تفاهم بین الافغانی اتکأ نموده بود. تجربه نشان داد که کشورهای خارجی، در رابطه به افغانستان تا امروز نتوانسته اند و بنابر اهداف و منافع تعریف شدۀ شان، نخواهند توانست به توافق برسند. بنابرین یگانه راه نجات افغانستان از جنگ، هم دیروز و هم امروز این بود و است که افغانها با تبارز بلوغ سیاسی ورجحان منافع ملی، میتوانند از طریق تفاهم ذات البینی به جنگ و برادر کشی در کشور شان خاتمه دهند.

باید گفت که اثرات مخرب نفوذ سازمانهای استخباراتی خارجی، باعث گردید که در آن وقت برخی از رهبران سیاسی افغانستان، متأسفانه با پشت پازدن به منافع ملی و اصل «تفاهم بین الافغانی»، به هدف تخریب طرح صلح پنج فقره ای صلح ملل متحد و انتقال قدرت به «حکوت انتقالی اسلامی افغانستان»، به سازماندهی بغاوت شمال پرداختند. بی جهت نیست که سترجنرال محمد نبی عظیمی با وجود نقش برجستۀ نظامی اش در سقوط مزار شریف و سایر ولایات شمال و کودتای 26 حمل 1371، نتوانسته؛ اعتراف ننماید که:«واقعیت اینست که دست کارمل و تعداد دیگری از اعضای بیروی اجرائیۀ حزب مانند مزدک، کاویانی، وکیل، پیگیر و بریالی در پشت حوادث شمال وجود داشت.»(سترجنرال محمد نبی عظیمی، اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر، صفحه 535). بدین ملحوظ، پیش زمینه های نظامی بغاوت شمال هم از داخل کشور و هم از خارج تدارک دیده شد. این بغاوت چگونه آغاز و بسوی کابل گسترش و به کودتای خزندۀ نظامی و سرانجام به ناکامی پروسۀ صلح ملل متحد و انتقال قدرت به «حکومت انتقالی اسلامی» منجر گردید، موضوعاتی اند که آن را توأم با توجه به یادداشت های سیاسی عبدالوکیل، در قسمت های بعدی همین سلسله تعقیب خواهیم نمود.

ادامه دارد

از مقدمه تا قسمت پنجاوچهارم

لطفن برای خوانش هرقسمت بالای شماره ها کلیک کنید

مقدمه

 

قسمت پنجم

قسمت چهارم

قسمت سوم

قسمت دوم

قسمت اول

 

 

 

 

 

قسمت دهم

قسمت نهم

قسمت هشتم

قسمت هفتم

قسمت ششم

 

 

 

 

 

قسمت پانزدهم

قسمت چهاردهم

قسمت سیزدهم

قسمت وازدهم

قسمت یازدهم

 

 

 

 

 

قسمت بیستم

قسمت نزدهم

قسمت هژدهم

قسمت هفدهم

قسمت شانزدهم

 

 

 

 

 

قسمت بیست و پنجم

قسمت بیست وچهارم

قسمت بیست وسوم

قسمت بیست ودوم

قسمت بیست و یکم

 

 

 

 

 

قسمت سی ام

قسمت بیست ونهم

قسمت بیست وهشتم

قسمت بیست وهفتم

قسمت بیست وششم

 

 

 

 

 

قسمت سی وپنجم

قسمت سی و چهارم

قسمت سی وسوم

قسمت سی ودوم

قسمت سی ویکم

 

 

 

 

 

قسمت   چهلم

قسمت سی و نهم

قسمت و هشتم

قسمت سی و هفتم

قسمت سی وششم

 

 

 

 

 

قسمت چهل پنجم

قسمت چهل چهارم

قسمت چهل وسوم

قسمت چهل ودوم

قسمت چهل ویکم

 

 

 

 

 

قسمت پنجاهم

قسمت چهل ونهم

قسمت چهل وهشتم

قسمت چهل وهفتم

قسمت چهل وششم

 

 

قسمت پنجاه و چهارم

قسمت پنجاه و سوم

قسمت پنجاه ودوم

قسمت پنجاه ویکم